روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد
مرد نمازش را شکست و گفت: مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم چرا این رشته را بریدی.
مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم، تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی.
تاریخ: چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:عاشق,
ارسال توسط ناصر پیکری