تنهایی آدمی را عوض می کند...
از تو چیزی می سازد که هیچوقت نبودی، گاه آنقدر بی تفاوت مثل سنگ.....
گاه آنقدر حساس مثل شیشه..
آنقدر با خودت حرف میزنی که برای حرف زدن با دیگران لام تا کام دهانت باز نمیشود....
غذایت را سرد میخوری..
ناهارها نصفه شب...
صبحانه را شام...
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش میکنی و هیچوقت آهنگ را حفظ نمیشوی..
شبها علامت سوالهای فکرت را میشمری تا خوابت ببرد..
تنهایی از تو آدمی میساز که دیگر شبیه آدم نیست......
موقع خریدن لباسهای پاییزی دقت کنید...
لباسهایی بخرید با جیبهایی به اندازه دو دست..
شاید همین پاییز عاشق شدید...
خســــــته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاری
شـــــوق پرواز مجازی ، بالــــهاي استعاری
لحظه هاي کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خــــاطرات بايگــــانی،زندگي هــــــای اداری
آفتاب زرد و غمگين ، پله های رو به پايين
سقفهای سرد و سنگين ، آسمانهـــــاي اجاری
با نگاهی سر شکسته ،چشمهـــايی پينه بسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری
صندلی هـــای خميده،ميزهــــای صف کشيده
خنده های لب پريده ، گريه هــــای اختياری
عصر جدول های خالی، پارک های اين حوالی
پرسه های بی خيالی، نيمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بي قراری
عـــــاقبت پرونده ام را،بـــا غبار آرزوهــــا
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی ميز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسليتهــــــا ، نامي از ما يادگاری
............................
شاعر: قیصر امین پور
خزان.......
چه حکایت عجیبی است ....
هوای خزان تنها را تنها تر میکند
خبر آوردهاند...
خزان خواهد آمد خشخش برگ ، عطر باران ، بوی خاک باران خورده
خزان خواهد آمد باید قشنگترین دفترهایم را آماده کنم ؛
نوشتن حسهای تازه ،
دیدن رنگ های تازه، رنگ زرد ، رنگ نارنجی، رنگ سرخ
احساس میکنم خزان آسمان را به من نزدیکتر میکند
انگار خزان به ما هدیه میدهد
یک بغل اندیشه ، یک بغل شعر ، یک بغل احساس
نمنم باران ، صدای برخورد باران روی برگهای رنگین،
حس دلتنگی...
حس بیتابی...
حس عشقی که نمیدانم چیست ؟
و فصل خزان عاشق را عاشق تر میکند ..
ﺷﻌﺮﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺯ ﻗﯿﺼﺮ ﺍﻣﯿﻦ ﭘﻮﺭ ﺩﺭ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺧﺪﺍ . ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﺷﻌﺮ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺮﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺳﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ :
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﻗﺼﺮ
ﭘﺎﺩ ﺷﺎﻩ ﻗﺼﻪ ﻫﺎ
ﺧﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﻭ ﺧﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﻃﻼ ﭘﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺮ ﺟﺶ ﺍﺯ ﻋﺎﺝ ﻭ ﺑﻠﻮﺭ ﺑﺮ
ﺳﺮ ﺗﺨﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺎﻩ ﺑﺮ ﻕ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﺎﺝ ﺍﻭ
ﻫﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﭘﻮﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﺎﺝ ﺍﻭ ﺍﻃﻠﺴﯽ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺍﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﻧﻘﺶ ﺭﻭﯼ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﻭ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ
ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ ﺷﺐ ، ﻃﻨﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﺳﯿﻞ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻧﻌﺮﻩ ﯼ ﺗﻮﻓﻨﺪﻩ ﺍﺵ
ﺩﮐﻤﻪ ﯼ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺍﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺑﺮﻕ ﺗﯿﺮ ﻭ ﺧﻨﺠﺮ ﺍﻭ ﻣﺎﻫﺘﺎﺏ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺭﺍﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ
ﺫﻫﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ
ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻭ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﯿﭻ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻫﺮ
ﭼﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺯﻭﺩ ﻣﯽ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﺧﻄﺎﺳﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ
ﭘﺮﺳﯽ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ ﺁﺏ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻋﺬﺍﺑﺶ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺒﻨﺪﯼ
ﭼﺸﻢ ﮐﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺗﺎ ﺷﻮﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﻭﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﮐﺞ ﮔﺸﻮﺩﯼ ﺩﺳﺖ ﺳﻨﮕﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﮐﺞ ﻧﻬﺎﺩﯼ ﭘﺎ ﻟﻨﮕﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺗﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺬﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺁﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯾﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﻮ ﻭ ﻏﻮﻝ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﺏ
ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﺁﺗﺸﻢ
ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﮐﺸﻢ
ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﮊﺩﻫﺎﯾﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ
ﺑﺮ ﺳﺮﻡ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﺯ ﺁﺗﺸﯿﻦ
ﻣﺤﻮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻧﻌﺮﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﻃﻨﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﺸﻢ ﺧﺪﺍ
ﻧﯿﺖ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻋﺎ
ﺗﺮﺱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﺧﺪﺍ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺍﺯ ﺑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺩﺭﺱ ﺑﻮﺩ ﻣﺜﻞ
ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﻫﻨﺪﺳﻪ
ﻣﺜﻞ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ
ﺗﻠﺦ ﻣﺜﻞ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺜﻞ ﺣﻞ ﺻﺪ ﻫﺎ ﻣﺴﺌﻠﻪ
ﻣﺜﻞ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺻﺮﻑ ﻓﻌﻞ ﻣﺎﺿﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﯾﮏ ﺳﻔﺮ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺯﻭﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﻣﯽ
ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻭﺿﻮﯾﯽ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﺭﻭﯾﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﭘﺲ
ﺁﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﯼ ﺧﺎﻧﻪ
ﯼ ﺍﻭ ﺑﯽ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﻓﺮﺵ ﻫﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﮔﻠﯿﻢ ﻭ ﺑﻮﺭﯾﺎﺳﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﯽ
ﮐﯿﻨﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﺳﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﯽ
ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﻧﻮﺭ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﺶ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺧﺸﻢ ﻧﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﺳﺖ ﺣﺎﻟﺘﯽ
ﺍﺯ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﺳﺖ ﻗﻬﺮ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺁﺷﺘﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻗﻬﺮ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻗﻬﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ
ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﻮﺩ ﻗﻬﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﻗﻬﺮ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻧﺸﺎﻥ
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ
ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ
ﺁﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﺧﺪﺍ
ﻣﺜﻞ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺣﺒﺎﺑﯽ ﻧﻘﺶ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺑﻮﺩ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺑﯽ ﺭﯾﺎ ﻣﯽ
ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﮔﻞ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﺻﺎﻑ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﺜﻞ ﺑﻠﺒﻞ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﭼﮏ ﭼﮏ ﻣﺜﻞ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍﺯ ﮔﻔﺖ
ﺑﺎ ﺩﻭ ﻗﻄﺮﻩ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺭﺍﺯ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﻣﺜﻞ
ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺗﺼﻨﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﺁﻭﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ
ﻣﺜﻞ ﻋﻠﻒ ﻫﺎ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ
ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﺑﯽ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺷﻌﺮﯼ ﺧﯿﺎﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﮔﻔﺖ
ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ....
عادت، ناجوانمردانهترين بيماريست، زيرا هر بداقبالي را به ما ميقبولاند، هر دردي را، و هر مرگي را.
در اثر عادت، در كنار افرادِ نفرتانگيز زندگي ميكنيم، به تحمل زنجيرها رضا ميدهيم، بيعدالتيها و رنجها را تحمل ميكنيم، و به درد، به تنهائي و به همه چيز تسليم ميشويم.
عادت، بيرحمترين زهر زندگيست، زيرا آهسته وارد ميشود، در سكوت، كمكم رشد ميكند و از بيخبريِ ما سيراب ميشود، و وقتي كشف ميكنيم كه چطور مسمومِ آن شدهايم، ميبينيم كه هر ذرۀ بدنمان با آن عجين شده است، ميبينيم كه هر حركت ما تابع شرايط اوست و هيچ داروئي هم درمانش نميكند.
خوشبختی یعنی :
صبح زود از خواب برخیزی ...
ولی نه با صدای زنگ ساعت ،
بلکه به شوق انجام کاری ،
که به آن عشق می ورزی ... !
پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و آینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
و دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نم باره ای کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی؟ ...یغما گلرویی
انسانی با آگاهی و اندیشه ورزیِ بیشتر، انسانی است با کشمکشِ درونیِ بیشتر. چنین انسانی به تناقض های خویش به خوبی واقف است. چنین انسانی، هر چند ممکن است آرامش بیرونی داشته باشد ولی درون اش، متلاطم و درگیر است. البته، بی شک، چنین انسانی بیشتر از دیگرانی که آگاهیِ کمتری دارند، در تحققِ انسانیتِ خویش گام بر می دارد.
متاسفانه فرهنگ لغت بعضی ها این شده است:
بی شرف= خوشکل
کره خر= باهوش
کثافت= دوست داشتنی
لامصب= کاربلد
دیوانه= خیلی عزیز
دوست عزیز= نفهم
مهندس= خنگ
دکتر= گیج
استاد= بی سواد
شیطنت= کنجکاوی
عزیزمی= بعدها ممکنه بهت نیاز داشته باشم
بقیه اش هم شماره های بعدی میگم.
تا دلت بخواهد بغض دارم...
به حدی که
به بغض هایم خمس تعلق میگیرد!!!
برای آدم ماندن..
ابتدا باید هزینه پرداخت کنی..
نصیحتت می کنند، تحریفت می کنند..
تخریبت می کنند..
و در نهایت تنهایت می گذارند..
اما روزی که با وجود زیبای خود با جهان درون خود پیوند یابی..
با طبیعت خود یگانه و اتحاد یابی، ارزشمندترین و زیباترین انسان این جهان خواهی بود.
چایت را بنوش و نگران فردا نباش...
آدم هایی که شما را بارها و بارها می آزارند
مانند کاغذ سمباده هستند
آنها شما را میخراشند و آزار میدهند
اما در نهایت شما صیقلی و براق خواهید شد
و آنها مستهلک و فرسوده
پس چایت را بنوش و نگران فردا نباش
از گندم زار من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها...
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو برمی داری و می افتی به جان دوست داشتنت .
اندازه می گیری !
حساب و کتاب می کنی !
مقایـسه می کنی !...
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا کـه
زیادتر دوستش داشته ای،
زیادتر گذشته ای،
زیادتر بخشیده ای،
به قدر یک ذره،
حتی یک ثانیه !
درست از همان جاست که توقع آغاز می شود،
و توقع آغاز همه رنج هایی است که ما می بریم….
شعر زیبایی که همسر یه شهید سروده
خیلی زیباست این شعر
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست
بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت،واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست...!
بعد تو این کار هر روز من است.باور این که نباشی،کار آسانی که نیست..
تصویر گویای یکی از معجزات امامزاده شاهزاده محمد است. یکی از معجزات این امامزاده روییدن درختی در سقف این امامزاده و سبز بودن آن در تمام فصول سال است. و جالب تر از آن اینکه با توجه به اندازه بزرگی این درخت اثری از ریشه آن در سقف اندرونی امامزاده پیدا نیست.
تصویر اندرونی مقبره شاهزاده محمد مدفون در روستای دهرود سفلی است. از زمان کودکی تابحال که یاد دارم هیچگونه تغییری در معماری داخلی این مقبره و بنا صورت نگرفته است و فقط دو تغییر یکی مربوط به نصب شجره نامه و دیگری ایزوگام سقف بیرونی این بنای کاه و گلی است. شاید بنظرکمی غریبانه بنظر رسد اما انچه مهم است سادگی و قدیمی بودن این مقبره است.
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ...
ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ...
ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺑﯽ ﺻﺪﺍ،ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟!
ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟!
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ
ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ
ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ
ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩيم
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪيم
ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ...
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...
ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ؟!
" ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ..
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند
اندیشه هایتان را روی فرکانس شادی تنظیم کنید تا بهشت را در روی زمین تجربه کنید..
ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎشید ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍهید ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ببینید . . .
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﺨﻮﺍهید،
ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯید . . .
ﺍﮔﺮﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍهید، ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎشید . . .
ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍهید،
ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭید . . .
ﺩﻧﯿﺎﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ " ﭘﮋﻭﺍﮎ " ﻧﯿﺴﺖ . . .
ماسه ها فراموشکار ترين رفيقان راهند،کافيست اندک بادى بوزد و خرده موجى برخيزد تا رد پايت براى هميشه از حافظه ضعيفشان پاک شود!
من از نسل ماسه ها نيستم، ازنسل صدفهايم!
صدفهايى که به پاس اقامت يک روزه در دريا،تا دنيا دنياست "صداى دريا" را براى هر گوش شنوا زمزمه ميکنند
همیشه باید کسی باشد…
تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد…
بایدکسی باشد….
که وقتی صدایت لرزید بفهمد….
که اگر سکوت کردی بفهمد…..
کسی باشد
که اگر بهانه گیرشدی بفهمد…
کسی باشد
که اگر سردرد را بهانه می آوری برای رفتن و نبودن بهفمد به توجهش احتیاج داری…
بفهمد
که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری…
بفهمد
که دلت
برای قدم زدن زیر باران…
برای بوییدن…
برای بوسیدن…
برای یک آغوش گرم
تنگ شده است…
همیشه باید کسی باشد…
همیشه…!
غمگینی آدم هایی که دوستشان دارم غمگینم می کند
گاهی دلم می خواهد با انگشتم
گوشه لب شان را بالا ببرم شاید خنده یادشان بیاید
اینکه کاری از دستم بر نمی آید
اینکه زورم به دنیا نمی رسد
تلخ است
خیلی تلخ…
خسته ام مثل جواني
که پس از سربازي /
بشنود يک نفر از نامزدش
دل برده/
مثل يک
افسر تحقيق شرافتمندي/
که به پرونده ي جرم
دخترش برخورده /
خسته ام مثل
پسر بچه که درجاي شلوغ /
بين دعواي پدر مادر خود
گم شده است /
خسته مثل زن راضي شده
به مهر طلاق /
که پس از بخت بدش
سوژه ي مردم شده است/
خسته مثل
پدري که پسر معتادش/
غرق در درد خماري
شده فرياد زده/
مثل يک پيرزني که
شده سربار عروس/
پسرش پيش زنش
بر سر او داد زده/
خسته ام مثل
زني حامله که ماه نهم/
دکترش گفته به درد سرطان
مشکوک است/
مثل مردي که
قسم خورده خيانت نکند/
زنش اما به قسم
و آن مشکوک است/
خسته مثل
پدري گوشه ي آسايشگاه/
که کسي غير پرستار
سراغش نرود/
خسته ام بيشتر از
پير زني تنها که /
عيد باشد نوه اش
سمت اتاقش نرود/
خسته ام
کاش کسي
حال مرا مي فهميد/
غير از اين بغض
که در راه گلو
سد شده است/
شده ام مثل مريضي
که پس از قطع اميد/
در پي معجزه اي
راهي مشهد شده است...
از شاعران مشهور
نـــــــــــگران من نبــــــــــــاش
من آنقدر امـــــــــــروز و فرداهای نیـــــــــامدن را دیده ام كه دیگــــــــر هیچ وعده ی بی ســــــــــرانجامی خواب و خیــــــــــــال آرزویم را آشفته نمیـــــــــــــــكند....
حالا یاد گرفـــــــــــــته ام كه فــــــــــــــراموشی دوای درد همـــــــــــه ی نیامدن ها و نداشتـــــــن ها و نخواستن هاســـــــــــــت....
یــــــــــــــاد گرفته ام كــــــــه از هیچ لبـــــــــخندی خیــــــــــــال دوست داشتن بـــــــــــه سرم نزند یــــــــاد گرفته ام كه بشنوم تــــــــــــــــا فردا...
و به روی خـــــــــــودم نیاورم كه فـــــــــــــــــــــرداها هــــــــــیچوقت نمی آینــــــــد..
چای محبت من همیشه براى تو دم است....
فقط بیا...
کنارم بشین...
بگذار حس کنم حضورت را....
دستانت را در دستم بگذار، اسیر شدن در دستان تو لذتی دارد....
فقط یک خواهش وقتی میایی ساعت مچی ات را نبند....
من هم قول میدهم ساعت روی دیوار را بردارم....
اصلا می اندازمش دور....
دلم نمیخواهد تیک تاک ساعت دقیقه های ماندنت را ب رخ ام بکشد....
و من ب جای اینکه حواسم به چشمانت باشد....
چشمانم گره بخورد به عقربه های ساعت که نکند وقت رفتنت برسد....
ﺑﺎﺩﺑﺎﺩﮎ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﻬﻢ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﮐﻪ بندش ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﺪ
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ!!
ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻫﯿچ بندی تو را از آبی آسمان دور کند.
ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﮐﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺳﺮ
ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺑﺎﺑﺖ
ﺗﻔﮑﺮﯾﺴﺖ
ﮐﻪ اکثرﯾﺖ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺖ
"القا "ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
آسمان آگاهیتان پهناور..
آدمها هم مثل اشکال هندسی هستند:
بعضیها همیشه با همه موازی هستند وکاری باهیچ کسی ندارند!
بعضیها متقاطعند همه را قطع میکنند سوهان اعصاب، همیشه رو مخ آدمهاهستند!
بعضیها نقطه اند کوچکند وقد خودشان حرف میزنند!
بعضیها پاره خطند اول و آخرشون معلوم نیست کجاست؟!
بعضیها دایره اند با همه کنار می آیند همه هم دوسشان دارند،موج مثبت میدهند!
بعضیها مثلثند هر جور نگاهشان کنی تند وتیز و رک هستند مثل تابلو خطر میمانند!
بعضیها مربعند چارچوب دارند منظم وخشکند!
بعضیها هم خط خطیند مثل مایعات یه شکل ظرفشون درمیان یه بار خط ،یه بار تیز، یه بار خشک گاهی هم صمیمی!
زندگیتون پر از دوستای دایره صفت!!!!
هر فرد رابطه ای با زادگاهش دارد، رابطه ای که حاصل یک تجربه زیستن در قالب زمان و مکانی مشخص است.پرورش و تربیت بر اساس یکسری الگوها، ارزش ها و قواعد رفتاری حاکم بر آن زمان و مکان. تجربه ای مبتنی بر شالوده مورفولوژی محیطی، یا تربیتی تاثیرپذیرفته از وجدان جمعی آن محیط خاص. قصدم اینجا تبیین و تفسیر رابطه هویت و محیط نیست، قصدم توضیح و گفتن مرحله ای از زندگی فرد است که در زادگاه و دیار ابا و اجدادی خود می گذراند و بعنوان یک مرحله از تجربه زندگی فرد را شامل می گردد. تجربه ای که با خود انباشتگی خاطرات را به همراه دارد و این خاطرات خوش و معصومانه تا آخر عمر در ناخودآگاه و ذهن فرد باقی می ماند و خاطراتی بس ارزشمند تلقی می گردد. در واقع مشتقاتی رسوب نموده در درونیات فرد. رابطه دهرود سفلی با من نیز چنین حکایتی دارد. حکایت های شیرین و تلخ، هر وقت فرصتی می یابم گشتی بر خاطرات گذشته خود میزنم و مرور انها بس خوشایند و رضامند برایم رخ مینماید.
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای ..."پس خیر را بکار،
بالای هر زمینی...
و زیر هر آسمانی ....
برای هر کسی .. "تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند ...اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد
براي رسيدن به آرامش
بايد دري آهنين به روي گذشته و آينده كشيد
و تنها به حال انديشيد
ديل كارنگي
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامو ن به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را
از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد بزنیم کسی نمی فهمد
ودل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی که سرشار از نا گفته هاست
نا گفته هایی که گفتنش یک دردو نگفتنش هزاران درد دارد
دنیارو ببین... بچه که بودیم همه چشمای خیسمونو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه میکردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم اگه دلمون می شکست با یه آبنبات دلمونو بدست می آوردن
بزرگ که شدیم وقتی دلمون رو شکستن با هیچ چیز دیگه نمی شه درستش کرد
فقط جای شکستگیش روی دل میمونه با هیچ آبنباتی درست نمی شه
بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست وغلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم "
به معنای واقعی کلمه، در به درم. و جز به این نمیگذرد این روزها، خیابان به خیابان، خیس و خسته، پی بخش کوچکی از یک خانه. پی نگاهی منتظر و قلبی مهربان. پی سهم خواهی از شادیها، همه اینها نشانه ضعف است. ضعفی که نشانه ای از وابستگی هست. وابستگی یعنی دنباله روی. اما من مستقلم و استقلال دارم.
معلم به دانش آموزاش ميگه:
بچه ها شما دلتون پاكه دعا كنيد بارون بياد .يكيشون پا ميشه, ميگه:
ما اگه دلمون پاك بود تا حالا شما صد دفعه مرده بوديد ... !!!
رتبه های اول کشور ایران در "کتاب گینس" :
در چه زمينه هائي ايران در جهان مقام اول را دارد؟
رتبه های اول ايران در دنيا :
1- بيشترين توليد پسته
...2- بيشترين توليد خاويار
3- بيشترين توليد خانواده توت
4- بيشترين توليد زعفران (80% کل توليد جهانی)
5- بيشترين توليد زرشک
6- بيشترين توليدميوه آلويي (از قبيل شفت وگيلاس وغيره )
7- بالاترين دمای ثبت شده روی سطح زمين (70.7 درجه سانتيگرد در کوير لوت)
8- بيشترين تلفات انسانی در سرما و کولاک برفی (4000 نفر در کولاک سال 1350 کشته شدند، ميزان بارش برف 8 متر در 5 روز)
9- بزرگترين واردکننده گندم
10- بيشترين فرار مغز ها
11- بيشترين نسبت زن به مرد در مدارس و دانشگاه ها (1.23 زن در مقابل هر مرد)
12- بالاترين ميزان تشعشات زمينی، با شدت سالانه 260 ميلی سيورت در رامسر (مقايسه= يک عکس راديوگرام سينه 0.05 ميلی سيورت، ميدانهای اطراف چرنوبيل 25 ميلی سيورت)
13- بيشترين تعداد زمينلرزه های بزرگ (بالای 5.5 ریشتر)
14- دقيقترين تقويم دنيا (تقويم جلالی)
15- بيشترين مصرف ترياک و هرويين (امريکا بيشترين مصرف كوكايين را دارد)
16- بيشترين تعداد تغيير پايتخت در طول تاريخ (تهران سي و دومين پايتخت ايرانست)
17- کهنترين کشور دنيا (تاسيس شده در 3200 سال قبل از ميلاد مسيح)
18- ميزبان بزرگترين جميعت مهاجر جهان (اکثرا عراقی و افغانی)
19- بزرگترين توليد کننده فيروزه
20- بزرگترين منابع روی در جهان
21- بزرگترين توليد کننده و صادر کننده فرش های دست بافت (75% کل توليد جهانی)
22- بيشترين شتاب پيشرفت توليد علم و تکنولوژی در جهان (340000% رشد در طول 37 سال 1349-1387، شتاب رشدی يازده برابر متوسط جهان در سال 1388, رشد سالانه کنونی 25.7%)
23- بزرگترين سيستم بانکی اسلامی (کل سرمايه 236 ميليارد دلار)
24- بالاترين ميزان وابستگی به انرژی (بيشترين اتلاف انرژی در جهان)
25- بزرگترين منابع انرژی هيدروکربن (گاز و نفت با هم، با ارزش 14000 ميليارد دلار بر حسب قيمت جهانی 75 دلار هر بشکه نفت)
26- بالاترين تناسب ذخاير به توليد برای نفت در جهان(با ميزان توليد کنونی ايران معادل 89 سال ذخاير نفتی دارد)
27- ارزانترين پايتخت جهان (طبق تحقيق شبکه خبری سي ان ان تهران ارزانترين پايتخت جهانست)
28- بزرگترين فوران چاه نفت در تاريخ (نشت چاه نفتی قم در سال 1335 سه ماه ادمه داشت با فوران روزی 125000 بشکه نفت، ارتفاع فوران 52 متر، مقايسه با نشت نفتی خليج مکسيکو با خروج سه ماه 53000 بشکه در روز)
29- بالاترين آلودگی ديوکسيد گوگرد در هوای شهری
30- قديميترين منبع مصنوعی يا ساختگی آبی جهان با قدمت 2700 سال (قنات گناد آباد هنوز هم آب 40000 نفر را فراهم ميکند)
31- بزرگترين مجموعه جواهرات در جهان (جوهرات شاهی ايران در موزه بانک مرکزی ايران بزرگترين گنجينه جوهرات جهانست)
32- کهنترين امپراتوری جهان (هخامنشيان اولين ابرقدرت تاريخ بودند و در اوج قدرت بر 44% کل جميعت جهان حکومت ميکردند که اين بالاترين درصد جميعت تحت يک دولت در تاريخ هم هست)
33- بيشترين تعداد تلفات در جنگ شيميايی (100000 کشته و 100000 زخمی در جنگ با صدام، ايران همچنين دومين رتبه تلفات تاريخ را بر اثر سلاح های کشتار دست جمعی بعد از ژاپن دارد)
34- بيشترين تعداد و تناسب شيعه گان در جهان (89% جميعت ايران)
ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﭙﻮﺵ ...
ﺗﻼﺵ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺖ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ...
ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻤﺎﻥ...
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﻢ ﺭﺍ ...
ﻋﺮﻭﺳﮑﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ ...
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺑﺪﺍﺭ ...
ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ...
ﺗﻮ ...
ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺮﻭﺳﮑﻬﺎ ...
ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ...
ﮐﻮﺩﮐﻢ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ...
ﺍﻣﺎ...
ﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺮﻭﺳﮑﺖ ﺑﻮﺩ ...
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪ !!
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺩﻭﺭِ ﮐﻌﺒﻪ ﺍﺳﺖ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴﺎ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪ؛
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻨﺠﺎﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﺗﻤﺎﻡِ
ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﻲ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ،
ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ
ﺍﻣــــﺎ ؛
ﻣﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ
ﺷﮑﺴﺘﻦِ ﺩﻟﻲ،
ﺍﺷﮏ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻲ،
ﻧﺎ ﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥِ ﺣﻘﻲ،
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ ﻣﺮﺍ
ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﻲ ﻓﻬﻤﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ،
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ
ﺟﺰ ﺑﻲ ﻓﮑﺮ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻭ
ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻥِ ﺩﻟﻲ
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ،
ﺧــــﺪﺍﻱِ ﺗﻤﺎﻡِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎﺳﺖ
ترفند: روش حذف ویروس shortcut از فلش مموری
وقتی که ویروسی به حافظه فلش وارد شود ، دیگر از بین بردن آن سخت می شود. و بعضی ها با فرمت کامل فلش از شر این ویروسها رها می شوند.
یکی از این ویروس ها ویروس shortcut است این ویروس شاید مهمترین ویروسی است که ممکن است یک حافظه فلش داشته باشد.
نحوه کار این ویروس به اینصورت هست ، که همه فایل ها و پوشه های شما را داخل یک پوشه مخفی میکنه و شما در حین باز کردن فلش تان ، فقط با یک شورت کات مواجه میشید .
اکثر Anti-Virus ها قادر به از بین بردن این ویروس هستند ، اما مشکلی که هست این است که در بعضی مواقع دیگر فایل های شما قابل بازیابی نیست !
پس ، آنتی ویروس تون رو کلا بیخیال شید و طبق آموزش زیر جلو برید :
در Start سرچ کنید Command Prompt ، روش راست کلیک و Run as Administrator رو انتخاب کنید .
حالا این دستور زیر رو وارد و Enter کنید :
attrib -h -r -s drive:\autorun.inf
توجه داشته باشید که در دستور بالا ، به جای drive باید اسم درایو خودتون رو قرار بدین !
اندکی صبر کنید تا نوار فرمان ظاهر شود و سپس کد زیر را بنویسید:
del E:\autorun.inf
ویروس پاک شد!!